قبل از این که به سراغ سؤالاتمان در حیطه شعر و داستان کودک و نوجوان برویم قدری از مصطفی رحماندوست بگویید. از نخستین شعری که گفتید و این که چطور شد سر از دنیای ادبیات درآوردید؟
نخستین شعر را کلاس پنجم دبستان گفتم. آن زمان خانههایمان حمام نداشت. نزدیک خانه ما حمامی عمومی بود که تنها شبها مردانه میشد و باقی روز به زنان تعلق داشت. ما را نصف شب با لگد بیدار میکردند و میگفتند تا زنان هجوم نیاوردهاند به سوی حمام بدوید و خودتان را بشویید. وقتی که حمام میرفتیم کارمان تنها شست و شو نبود. باید به بزرگترها هم کمک میکردیم. سر یکی آب میریختیم. پشت یکی دیگر را کیسه میکشیدیم و کمکهایی از این قبیل. من در آنجا با مرد لاغر و بسیار رنجوری روبهرو شدم که از شدت لاغری حتی میتوانستی دندههای کمرش را بشمری. وقتی برای کمک به او رفتم و پشتش را کیسه کشیدم از او پرسیدم چرا به این حال و روز افتادهای؟ مرد رنجور هم داستان زندگیش را برایم تعریف کرد و منرا بشدت تحت تأثیر خود قرار داد. معمولاً هر وقت به حمام میرفتیم؛ منتظر بودیم که زودتر برگردیم خانه و بخوابیم تا صبح برای مدرسه خواب نمانیم. اما آن شب از فکر و خیال خوابم نبرد. نشستم و داستان زندگی آن مرد را جوری نوشتم که آهنگین بود. فردایش آن را سر کلاس خواندم و معلم گفت آنچه خواندی شعر است و تو هم شاعری!
آن بیت را به خاطر دارید؟
«بود مسافر یکی اندر به راه / توشه کم و راه فزون، بیپناه» البته بعدها فهمیدم که ناخودآگاه این بیت را از جای دیگری تقلید کردهام. جالب اینجاست که خودم هم متوجه این تقلید ناخواسته نبودم. از آن به بعد بود که به من گفتند تو شاعری و احساس کردم که میتوانم کاری کنم. پس رفتم تازه سراغ شعر خواندن و شعر حفظ کردن.
و رفتید سراغ آن دیوان حافظی که به خالهتان تعلق داشت و به سختی در دسترستان قرار میگرفت؟
بله. خب ما دیوان حافظ نداشتیم. اما خالهام داشت. با این که سواد خواندن آن را نداشت، اما حاضر نمیشد که کتاب را به من بدهد. من هم هرازگاهی به بهانهای آنجا میرفتم و یواشکی غزلی یادداشت و حفظ میکردم تا در برنامههای مشاعره مدرسه کم نیاورم.
از چه زمانی به طور جدی وارد عرصه شعر شدید؟
از همان ابتدا جدی بود. منتهی در حد امکانات دور و بر خودم. یادم میآید که پول توجیبیام را جمع میکردم تا بتوانم گزیدهای از شعر پروین اعتصامی، اخوان یا شاملو را بخرم.
در این علاقهای که به شعر و شاعری پیدا کردید؛چقدر خانوادهتان نقش داشتند؟
پدر بزرگ و مادربزرگ من هر دو مکتبدار بودند. یکی از چیزهایی که درس میدادند هم «گلستان سعدی» بود. آن قدر که میدانم پدر من هم پاره ذوقی برای شعر گفتن داشته، اما هیچ گاه از آن استفاده نکرد. فقط گاهی که من خیلی برای خرید چیزی پافشاری میکردم؛ میگفت: « خوش به احوالت که هستی طفل نادان مصطفی/ کی خبرداری ز احوال پریشان مصطفی» تنها بیتی که از پدرم به خاطر دارم همین است.
پس میتوان گفت که در خانوادهای فرهنگی بزرگ شدهاید و همین منجر به جذب شما به شعر و شاعری شده؟
برعکس تصور شما، پدرم آن طور که شنیدهام فردی مکتب گریز بوده و به قول خودش بیشتر تاجر بود تا اهل کتاب. ولی هر گاه که پای کرسی مینشستیم؛ کتاب خواندنمان سرجایش بود. ایشان میخواند و ما گوش میدادیم. البته مادرم هم بخشی از مثنوی مولانا را حفظ بود و زمانی که کار میکرد میخواند. اما این که چطوری و چرا بخشی از مثنوی را حفظ کرده بود را نمیدانم؛ چراکه ایشان در 35 سالگی از دنیا رفت. یک- دو دانگ صدایی هم داشت و آن اشعار را برای ما میخواند. من هم دنبالش راه میافتادم تا بشنوم. از زمانی که به خاطر دارم این اشعار را میخواند تا وقتی که دوازده ساله شدم و مادرم از دنیا رفت.
پس بیشتر از آن که شما به سراغ شعر رفته باشید؛ شعر به سراغ شما آمده؟
بله. من به همه میگویم که این سوژههایی که روی آنها کار میکنم خودشان به سراغ من میآیند. بچهها را میبینم. با آنها زندگی میکنم و خود آنان باعث میشوند که اشعار به ذهنم بیایند.
با این حساب باید رابطه خوبی هم با بچهها داشته باشید!
سعی میکنم همینطور باشد. معمولاً هفتهای یک بار به مدرسهها میروم. حتی با بچههای دور و برم مشغول بازی میشوم. به قول معروف از آنها استفاده میکنم تا سوژههای تازه و جذاب پیدا کنم.
ورودتان به عرصه ادبیات با شعر بود؛ چطور شد سر از دنیای داستاننویسی درآوردید؟
در ادبیات کودکان برای من داستان، فاصله چندانی با شعر ندارد.
چه سالی؟ در خاطرتان هست؟
سال 56 بود. به نظرم شعر و داستان کودک فرق چندانی با هم ندارند. نخستین کتاب من به نوعی هم داستان بود و هم شعر. بعد نظم آن را نپسندیدند و آن را به نثر تبدیل کردم. شعر و داستان برایم فرقی ندارند. سوژهها خودشان به من میگویند که آنها را شعر گونه بنویسم یا به صورت داستان. نخستین کار کودکان من داستان بود. نخستین کاری هم که در حوزه نوجوان نوشتم نمایشنامه بود. هر دوی آنها را هم سال 56 منتشر کردم.
شما در محضر استادانی نظیر دکتر شریعتی، شهید بهشتی و شهید مطهری بودهاید. استفاده از داشتهها و تجربههای این بزرگان چه تأثیری در نوع نگاه و زندگی حرفهای شما داشته؟
ما قبل از انقلاب در شرایطی در دانشگاه درس میخواندیم که تنشهای فکری بسیار زیاد بود. کمونیستها، چپها و انقلابیان مسلمان همه در حال عرضه ایدئولوژیهای خود بودند. هر کسی هم به دنبال این بود که پناهگاهی برای خود پیدا کند و زیر چتر پناهگاه آن گلیم خود را از آب بیرون بکشد. پناهگاهی که من داشتم شرکت در کلاسهای همین بزرگان بود. در ادبیات کودکان و تشویق من به شروع این کار هر سه بزرگواری که به نام آنان اشاره کردید؛ نقش داشتند. اگر اشتباه نکنم نخستین نمایشگاه کتاب کودک در ایران در حسینیه ارشاد برگزار شد. آن زمان تعداد کتابهای کودک بسیار کم بود، اما به اشاره دکتر شریعتی این اتفاق رخ داد. من تمام تابلوهای راهنمای کودکان برای استفاده از نمایشگاه را با شعر توضیح دادم. همان زمان دکتر شریعتی که این ابیات را در در و دیوار نمایشگاه دیده بود؛ به من گفت: « چرا نمیروی دنبال این راه؟ ما متخصص این عرصه را کم داریم. »
آقای رحماندوست یکی از معدود شعرهایی که اغلب ما از دوران دبستان به خاطر داریم؛ شعر «صد دانه یاقوت» است. یادم میآید نخستین شعری که با علاقه و بدون اجبارمعلم از حفظ شدم همین شعر بود. از داستان سروده شدن «صد دانه یاقوت» بگویید؟
حدود سال 58 در یک جلسه شعر که تازه در کیهان بچهها راه افتاده بود؛ چند نفری دور هم جمع شدیم. قرار شد درباره میوهها برای کیهان بچهها شعر بگوییم. بعد از این جلسه من به جبهه اعزام شدم. جزو «گروه نامنظم شهید چمران» بودم. دو- سه هفتهای هم بیشتر در این عملیات نبودم چون جنگهای نامنظم بود و ما هم حرفهای نبودیم. آنجا در یک موقعیتی مجبور شدیم که به اصطلاح زمینگیر شویم. همانطور که به خیال خودمان برای شناسایی میرفتیم و از قضا به اصول آن هم وارد نبودیم؛ با بیسیم به ما گفتند که شما زیر نظر دشمن هستید. گفتند که الان شما را میزنند؛ بنابراین زمینگیر شوید. ما هم چالهای پیدا کردیم و در آن پناه گرفتیم. نمیدانم 24 ساعت، 36 یا شاید هم 48 ساعتی مجبور شدیم در آن وضعیت بمانیم.
کدام منطقه جنگی بود؟
منطقه «تپههایالله اکبر» بود. گرسنه و تشنه بودیم. آبی که در قمقمه داشتیم تمام شده بود. از طرفی غذایی هم همراهمان نبود. وقتی از تیررس دشمن خارج شدیم برایمان جعبهای آوردند که در آن نان خشک، ماست چکیده و چندتایی انار بود. آن قدر در شرایط بدی گیر کرده بودیم که بچهها ناخودآگاه به سمت نان و ماست غوطهور شدند. من که به خیال خودم میخواستم مؤدب باشم اجازه دادم که اول آنها بخورند. بنابراین سراغ انارها رفتم. نخستین انار را که باز کردم دانههای یاقوتی آن پرت شد این طرف و آن طرف. یاد گردنبند مرحوم مادرم افتادم که چند دانه یاقوت داشت. آنجا بود که نوشتم: « صد دانه یاقوت/ دسته به دسته/ با نظم و ترتیب یک جا نشسته»و بعد هم به فکر تکمیل شعر و فرستادن آن برای جلسه شعری افتادم که به آن اشاره شد.
پس صد دانه یاقوت از دل جنگ آمده؟
بله. از دل جنگ آمده است.
آقای رحماندوست از صد دانه یاقوت که بگذریم؛ در این 35 سالی که در عرصه کودک و نوجوان مشغول فعالیت هستید تا به حال شده که از فعالیت در این بخش پشیمان شوید؟ بویژه که بسیاری از همکارانتان از این گلایه دارند که نویسندگی و شاعری در کشور ما شغل نیست و شغل دوم- سوم به شمار میآید!
نه! اگر به گذشته بازگردم باز هم به سراغ همین عرصه میروم. من تا پایان دوره کارشناسی برای بزرگسالان مینوشتم و نوشتههایم نیز با نامهای مستعار منتشر میشدند. البته اتفاقاتی باعث شد که پشیمان شوم و به سراغ بچهها بروم. با وجود این به هر نقطهای از زندگی این 35 سال گذشته خودم که بازمیگردم میبینم که انتخاب درستی داشتهام. بنابراین نه تنها پشیمان نیستم، بلکه باز هم اگر به گذشته بازگردم همین راه را انتخاب خواهم کرد.
چرا فعالیت در عرصه بزرگسالان را رها کردید؟
از حدود 27 سالگی به بعد بود که وارد عرصه کودک و نوجوان شدم. آن زمان احساس کردم مخاطبان کودک و نوجوان نیازمند کاری تخصصی هستند. آنها به تو دروغ نمیگویند. اگر از کار خوششان بیاید لبخند میزنند. پاداش هم ندارند که دست کنند در جیبشان و سکه هدیه بدهند. خوششان نیاید شانهشان را بالا انداخته و تو را از زندگی سیر میکنند. در حالی که در بزرگسالان خیلی از اوقات حتی در این محافل ادبی و کارگاهها دیدهام که فردی شعر میخواند و مخاطب دیگری بدون آن که متوجه شعر او شود تعریف و تمجید میکند. پیش خود میگوید؛ شاید اگر تعریف نکنم و بگویم متوجه نشدهام؛ متهم شوم که بلد نیستم! این دروغها منجر به رشد ادبیاتی میشود که ریشه و بنیان درستی ندارد. در ادبیات کودکان چنین تملقگوییهایی محال است.
شما علاوه بر شعر در عرصه داستان نویسی هم فعالیت دارید. ما در عرصه جهانی ادبیات کودک و نوجوان نویسندگان مشهوری همچون برادران گریم (به آلمانی: «Die Brüder Grimm) را داریم. نویسندگانی که ادبیات فولکلور غرب بویژه آلمان را جهانی کردند. در ادبیات کهن و حتی معاصر فارسی هم ظرفیتهای بسیاری برای جهانی شدن وجود دارد چرا این اتفاق هنوز در کشور ما رخ نداده است؟
بخشی از پاسخ این که چرا در کشور ما چنین اتفاقی رخ نداده به این بازمیگردد که برای جهانی شدن نیازمند در نظر گرفتن هزینههای لازم آن هستیم. باید هزینه شود تا بعد از آن حتی درآمدزایی شود. وقتی کتابی ترجمه میشود؛ برای فرستادن و معرفی آن به کشورهای دیگر باید برنامهریزی شود. بعد از معرفی کتاب مورد نظر در کشورهای دیگر بحث حقالتألیف آن و درآمدزایی مطرح میشود. ما در کشورمان هیچ نهادی، نه خصوصی و نه دولتی نداریم که هم و غم آن این باشد که ادبیات فولکلور ایران را به دیگر کشورها صادر کند. باید بگویم که در این زمینه متولی ثابتی نداریم، بنابراین هنوز کاری جدی در زمینه معرفی ادبیات فولکلور کشورمان به دیگر ساکنان کره زمین انجام نشده است. این در صورتی است که هم ادبیات امروز و هم ادبیات کلاسیکمان از ظرفیتهای بسیاری برای صادر شدن برخوردار است.
پس این کاری نیست که بگوییم اهل قلم خود باید دست به کار شوند! به همت و تلاش مراکز و ارگانهای دولتی و خصوصی نیاز دارد؛ درست است؟
نویسندگان و پژوهشگران کشور گاه اقداماتی در این زمینه انجام دادهاند ولی از آن جایی که این فعالیتها به صورت فردی انجام شده؛ چندان راه به جایی نبردهاند. تنها یکی- دو مؤسسه مانند کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در این زمینه فعالیت کرده است.
یعنی معرفیهایی که انجام شده در نتیجه تلاش شخصی خود نویسندگان است؟
بله، اغلب معرفیهایی که در ارتباط با آثار ایرانی در دیگر کشورها انجام میشود بیشتر به رفت و آمدهای شخصی خود اهل قلم بازمیگردد. اتفاقاً هم در بخش تصویرگری و هم نویسندگی این اتفاق رخ داده اما خیلی پراکنده است.
شما سالهاست در عرصه شعر و داستان کودک و نوجوان مشغول فعالیت هستید. با توجه به تجربهای که به دست آوردهاید؛ چه پیشنهادی برای جهانی شدن این بخش از ادبیات کشورمان دارید؟
در دنیا شیوهای با عنوان گرنت (Grant) وجود دارد. روشی که نه تنها کشورهای پیشرفته بلکه کشورهای توسعه نیافته نیز از آن بهره میگیرند. گرنت اعتبار و بودجهای است که از طرف کشورها اختصاص داده میشود. این کشورها به دنیا میگویند که اگر از کتابهای ما ترجمه کنید هزینه آن را به شما میدهیم، آنان میخواهند که ادبیات کشورشان به دنیا صادر شود، حتی آنانی که همچون امریکای لاتین ادبیاتشان در دنیا مورد توجه قرار گرفته باز هم از این کار غفلت نمیکنند.
معتقدید که ما هم باید در حوزه فرهنگ و کتاب، «گرنت» داشته باشیم؟
بله، حداقل از این طریق میتوانیم به معرفی کتابها و داشتههای ادبیمان در آن سوی مرزها بپردازیم. اگر ما هم گرنت را با حمایت بخش دولتی برپا کنیم میتوانیم به مترجمان و ناشران خارجی که خواهان ترجمه آثار ما هستند؛ کمک کنیم. در عین حال باید شرایطی فراهم شود که بتوانیم ادبیاتمان را در اختیار آنان بگذاریم تا انتخاب کنند.
اهل کتاب تا به امروز چه کردهاند؟ هیچ تعاملی در ارتباط با راهکارهایی برای صادر کردن ادبیاتمان داشته اید؟
بله، ما در تمام دولتهای گذشته پیشنهادهای خود را به متولیان منتقل کردیم؛ منتهی گرفتاریهای سیاسی بیشتر از آن بود که آنان مجالی برای توجه به راهکارهای ما داشته باشند.
گرنت، پیشنهاد خوبی است اما فکر نمیکنید برای عملی ساختن آن با مشکل جدی کپی رایت مواجه باشیم؟ بویژه که ما هنوز به این معاهده نپیوستهایم حتی اگر آثار فارسی ترجمه و صادر شوند این مسأله منجر به انتشار بدون مجوزشان از سوی دیگر کشورها نمیشود؟
تا به امروز که چنین اتفاقی رخ نداده، متأسفانه ما کپی رایت را رعایت نمیکنیم اما از سویی این طور هم نیست که هیچ کدام از ناشران یا سازمانهای داخلی التزامی به رعایت آن نداشته باشند. به عنوان نمونه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان این قانون را رعایت میکند. انتشارات امیرکبیر، نشر شهر، نشر افق و برخی دیگر از مؤسسات نشر هم حق کپی رایت را رعایت میکنند، من تا به حال نشنیدهام که کشوری بگوید چون شما معاهده کپی رایت را نپذیرفتهاید پس ما هم حق و حقوق شما را نمیدهیم!
کپی رایت یک قانون است حتی اگر آن را رعایت نکنیم باز هم کشورهای دیگر میتوانند از ما برای رعایت نکردن این معاهده شکایت کنند، نمیتوانیم بگوییم چون عضو این معاهده نیستیم پس کسی نمیتواند از ما شکایت کند. به عنوان مثال ناشر آلمانی در ارتباط با کتاب «خرسی که میخواست خرس بماند» از کانون پرورش فکری کودکان شکایت کرد و حق خود را گرفت. درست است که ما عضو کپی رایت نیستیم اما در ارتباط با حقوق دو نفر، اگر حق من را پایمال کنید میتوانم از شما شکایت کنم.
از بحث جهانی شدن داستانهای فولکلور کشورمان که بگذریم ادبیات فارسی برخوردار از گنجینههای کهن بسیاری است. با وجود این نویسندگان کودک و نوجوان برای بازنویسی این آثار تنها به سراغ شاهنامه فردوسی میروند. از طرفی بازنویسیهای انجام شده از آن نیز اغلب مشابه یکدیگر هستند. فکر نمیکنید که تکرار کارهای مشابه موجب دلزدگی کودکان و نوجوانان میشود؟
من هم موافق هستم اگر قرار است که به سراغ بازنویسی شاهکاری همچون شاهنامه برویم باید شیوههای نوینی را در پیش بگیریم. متون کلاسیک ظرفیت آن را دارد که در هر دورهای اهل قلم به سراغ آنها رفته و به شیوههای مختلف بازنویسیشان کنند.
این که بازنویسیها اغلب از یک کتاب صورت بگیرد نوعی آسیب به شمار نمیآید؟
نه! تنها شاهنامه نیست که مورد توجه بازنویسان قرار گرفته، کتابهای دیگری نیز هستند. منتهی تمرکز اغلب بازنویسان همانگونه که اشاره شد به این کتاب است، این هم به دلیل ظلمی است که در سالها قبل به شاهنامه شده و به آن توجه نمیشده است البته بازنویسیهای مشابه بیشتر در ارتباط با افرادی است که متخصص این کار نیستند. آنان به این بازار آمدهاند و ما نمیتوانیم مانعشان بشویم چراکه با اصل آزادی بیان در تضاد است.
آقای رحماندوست؛ برخی از فعالان عرصه شعر گمان میکنند شعر گفتن برای کودکان کار بسیار سادهای است، معتقدند کودکان فاقد قدرت نقد آثارهستند پس نوشتن برای آنان بسیار آسانتر از بزرگسالان است. شما که بیش از 30 سال است که در این عرصه فعالیت میکنید موافق این مسأله هستید؟
نه! البته قبول دارم که کودکان نمیتوانند منتقد باشند ولی همان طور که در سؤال قبلی اشاره شد آنها اثری که موافق سلیقهشان نباشد را قبول نمیکنند. بنابراین لزومی ندارد که مانع فعالیت افرادی شویم که مدعی شاعری کودکان هستند ولی آثارشان مورد قبول نیست. باید به سمت دموکراسی حرکت کنیم و اجازه بدهیم تا هر اثری منتشر شود. آن وقت مردم قادر خواهند بود که از میان آثار منتشر شده دست به انتخاب بزنند. نمود این مسأله در گذشته بیش از امروز بود، یادم میآید زمانی بازار کتابهای کودک و نوجوان از کتابهای بازاری و به قول شما پدر و مادر پسند پر شده بود. این قبیل کتابها اغلب ارزان بودند و به سرعت نیز بازار را اشباع میکردند. اما به نمایشگاه کتاب امسال که مراجعه کردم متوجه شدم که این قبیل کتابها بسیار کمتر از سالها قبل منتشر میشوند، دیگر خانوادهها نیز متوجه شدهاند. از طرفی کودکان نیز این قبیل کتابها را نمیپسندند.
یعنی اجازه بدهیم این طرد شدن از سوی خود کودکان صورت پذیرد؟
صددرصد. این طرز برخورد منجر به آن میشود که در درازمدت حتی سطح سلیقه و قدرت انتخاب مخاطبان نیز ارتقا پیدا کند. اگر چنین اتفاقی رخ بدهد؛ مشکلی نیست اگر هر کتابی منتشر شود.
کودکان امروز برخلاف بچههای چند دهه قبل امکانات تفریحی مختلفی در اختیار دارند. ازکنسول بازی Xbox گرفته تا دیگر سرگرمیهایی که ارمغان تکنولوژیهای نوین الکترونیکی- رایانهای هستند. در چنین شرایطی شعر گفتن برای بچهها سختتر نشده است؟
بله مسلم است که کودکان امروز پر توقعتر از کودکان گذشته هستند و شاید هر کتابی آنها را راضی نکند. بنابراین شعر و داستان گفتن برای آنها بسیار سختتر شده، از همین رو معتقدم که ما اهل قلم حداقل هر 3 سال یک بار باید خودمان را نو کنیم چراکه با گذشت زمان هرچند کوتاه هم سلیقه کودکان و نوجوانان تغییر میکند و دیگر نمیتوان بر اساس معیارهای گذشته برایشان به خلق اثر پرداخت. البته برخی از مفاهیم در تمام دنیا و در همه زمانها مشترک هستند و نیازی به تغییر ندارند. مفاهیم و مضامینی همچون دوستداشتن، لالایی و... که هیچ گاه عوض نخواهند شد. اما نوع محبت کردن و دوستداشتن عوض میشود، بنابراین باز هم تأکید میکنم که باید هر سه سال یک بار تغییر کنیم.
در شرایط فعلی شعر گفتن سختتر شده ولی من نگران گسترش وسایل ارتباط جمعی و تفریحات متفاوت برای کودکان و نوجوانان نیستم! چون حتی در کشورهایی که گستره وسایل ارتباط جمعی در دسترس کودکان بسیار متنوع است و از طرفی نیز تفریحات پرجاذبهتری هم در اختیار دارند؛ هنوز کتاب جایگاه خود را حفظ کرده است. باید تلاش کنیم تا به این جایگاه برسیم. از طرفی دیگر کتاب رسانه ویژهای است که قادر به جذب مخاطبان خود در هر گروه سنی است، باید عوامل جذب در کتاب موجود باشد. وجود این عوامل هم به این باز میگردد که نویسنده یا شاعر هر سه سال یک بار بتواند خود را به روز کرده و از کودکان عقب نماند.
اغلب پدر و مادرها طبق عادت میدانند که در سنین کودکی باید برای فرزندانشان کتاب بخرند. این کتابها برای کودک خریده و خوانده میشود اما وقتی همین کودک وارد مدرسه میشود به مرور از کتاب فاصله میگیرد. چرا این اتفاق رخ میدهد؟ این نظام آموزشی است که او را به این سمت میبرد یا نویسندهها هستند که مخاطبان خود را درست نشناختهاند؟
نویسندگان و تولیدکنندگان کتاب کودک و نوجوان راه خود را میروند و آموزش و پرورش نیز همینطور. بین این دو تعاملی نیست. البته به تازگی پیوندهای بسیار کوچکی میان این دو برقرار شده و آموزش و پرورش تعدادی از کتابها را به دانشآموزان برای مطالعه پیشنهاد داده است. تمام حرفهایی که درباره نویسندهها و نیاز به نو شدن آنها زدیم در ارتباط با آموزش و پرورش نیز صدق میکند. مسئولان آموزش و پرورش هم هر چند سال یکبار باید جا به جا شوند. اگر نو نشوند و تغییر صورت نگیرد عقب خواهند ماند. اگر این طور شود؛ از همین ادبیاتی که چندان پیشرفته نیست هم عقبتر میماند.
در دنیایی که سرانه مطالعه بالاست دو اتفاق عمده رخ داده است. یکی این که تعداد کتابخانههای کودکان بسیار زیاد است و کودکان بدون نیاز به خرید کتاب میتوانند از محله خود هر اثری را که بخواهند انتخاب کنند. حتی اگر کتابخانه محلشان کتابی را نداشته باشد به صورت پستی از کتابخانههای دیگر میگیرد و در اختیار کودکان قرار میدهد. ما هم باید به همین مسیر برویم. باید کتابخانههای محلیمان گسترش پیدا کنند. دوم این که آموزش و پرورش آنان به جای حفظ محور، پژوهش محور است یعنی کودک بعد از آن که در مدرسه درس خواند نیازمند مطالعه خارج از کلاس برای دانشآموز خوب شدن است نه این که تنها کتاب درسی را حفظ کند! اینها اتفاقاتی است که در نظام آموزشی ما هم به مرور در حال وقوع است و امیدوارم که سرعت بیشتری هم به خود بگیرد.
آقای رحماندوست صرفنظر از این که کتابخانههایمان غنی هستند یا نه، همین تعداد کتابخانهای که داریم هم چندان مراجعهکننده ندارند. چه در بخش بزرگسال و چه کودک.
بله و دلیل آن این است که کتابها پاسخگوی نیاز روز بچهها نیستند. به نیاز روز بزرگسالان نیز قادر به پاسخگویی نخواهند بود. اغلب کتابهایی در این کتابخانهها موجود است که برفرض بیست سال قبل تهیه شدهاند. واقعیت مسأله این است که کتابخانههایمان باید به روز شوند. در اغلب کتابخانههای دنیا رسم بر این است که وقتی مخاطب به دنبال کتابی باشد که در مخازن کتابخانه موجود نیست میگویند تا چند روز دیگر تهیه میشود. اما چنین اتفاقی هنوز در کشور ما رخ نداده است. اگر کتابخانهها گسترش پیدا کنند بنیانگذاران آنها مجبور میشوند به سراغ تهیه کتابهای روز بروند. به این ترتیب ما نیز به مرور در مسیر پیشرفت در کتابخانهها و کتابخوانی گام خواهیم برداشت.
برگردیم به سؤال قبلی. گفتید با وجود تکنولوژیهایی که انسان امروز را احاطه کرده، نگران این نیستید که مخاطبان کم سن و سال مورد نظر کتاب بخوانند یا نه! چرا در این باره نگرانیای ندارید؟
به خاطر این که بخشی از مطالعه از طریق همین وسایل نوین ارتباط جمعی و سامانههای مدرن صورت میگیرد. من به شما از کتابخانههای دیجیتال و علاقهمندی کودکان و نوجوانان به آنها میگویم. کتابخانههایی که مخاطبان را در دنیای الکترونیکی و مجازی جذب مطالعه میکنند. اگر تحقیقی در ارتباط با کتابخانه دیجیتالی کودک و نوجوان کتابخانه ملی داشته باشید خواهید دید در همین شرایط فعلی چقدر آمار بازدیدکنندگان آن بالاست. این نشان میدهد که بخشی از مطالعه در این سامانه صورت میگیرد. از سویی بخشی از تحقیق و پژوهش نیز در این سامانه جای میگیرد.
این به روز شدن در آموزش و پرورش باید چگونه رخ بدهد؟
آموزش و پرورش سامانه بلند و بالایی دارد. گستردگی آموزش و پرورش و هزینهبر بودن آن باعث میشود که در مدت زمان کوتاهی اهداف ما به ثمر ننشیند. البته گامهایی برداشته شده ولی همان گونه که اشاره شد هنوز کافی نیست. در کشورهایی که سطح مطالعه در آنها پایین بوده از کشورهای مترقی مانند ژاپن و کشورهای توسعه نیافته همچون اردن برای بالا بردن سطح مطالعه یکسری برنامههای دراز مدت 7 و 10 ساله در نظرگرفتهاند. برنامههایی کلان که در سطح ملی مورد توجه قرار گرفتند. ما به چنین برنامهریزیهایی نیاز داریم. در آن میان علاوه بر نظام آموزشی، رسانههایی همچون رادیو و تلویزیون هم از نقش بسیار مهمی برخوردار هستند. وزارت ارشاد، دیگر رسانهها و ارگانهایی که به نوعی در امور علمی -فرهنگی دخیل هستند و خانوادهها نیز باید دست به دست یکدیگر بدهند.
در عرصه جهانی شعر کودک، شعر ما چه جایگاهی دارد؟
پاسخ به این سؤال نیازمند بررسی و پژوهش است ولی در بسیاری از محافل بینالمللی که فرصت حضور داشتم زمانی که ترجمه شعری از شعرهای کودک ایران را برای آنان خواندم با استقبالشان روبهرو شدم. با این که همان طور که میدانید ترجمه شعر، هرگز خود شعر نخواهد شد اما در عین حال دیدم که مورد توجه قرار گرفت. در این باره کار ساماندار نکردهایم که بتوانیم بگوییم چه جایگاهی در عرصه جهانی داریم. متأسفانه در عرصه ادبیات، شعر کودک و نوجوان بسیار مظلوم واقع شده است. در این بخش ما حتی منتقد به اندازه کافی نداریم.
حالا که بحث آسیب شناسی به میان آمد سؤال دیگری از شما دارم. در بخش شعر اغلب کتابها تألیفی هستند ولی در بخش داستانهایی که برای این گروه سنی منتشر میشوند ما اغلب با ترجمه آثار خارجی روبهرو هستیم. آثار تألیفی نیز منتشر میشوند اما به اندازه آثار ترجمه شده نمیتوانند نظر مخاطبان را جلب کنند. هنوز هم بچهها ترجیح میدهند به سراغ داستانهای فولکلور غربی مانند سفید برفی یا سیندرلا بروند، چرا؟
بخشی از این محبوبیت به زمان بازمی گردد. سیندرلا، بیش از صد سال است که به تمام جهان معرفی شده. انیمیشنها و فیلمهای سینمایی متعددی نیز از آن ساخته شده است. حتی مربیان مهد کودک و مادربزرگها هم قصههایی نظیر سیندرلا یا کلاه قرمزی را بارها گفتهاند. بخش دیگری از این محدودیت به این باز میگردد که مترجمان ما از میان بهترین داستانهای کودک جهان دست به ترجمه میزنند. طبیعی است که جاذبه این آثار حتی از نوشتههای تألیفی هم بیشتر باشد، چراکه به هر حال بحث انتشار گلچین آثار منتشر شده در کل جهان است.
با توجه به تمام این شرایط حالا چه کار کنیم تا داشتههای خودمان بیشتر مورد توجه این دسته از مخاطبان کم سن و سال قرار بگیرد؟
همین تحولاتی که به مرور شاهد وقوع آنها هستیم خوب است. همین که نویسندگان ما اینقدر جسارت دارند که آثار خود را در کنار گلچینی از بهترینهای جهان منتشر کنند ستودنی است. به اعتقاد من در کنار این اتفاقات باید برنامهریزیهای دولتی نیز انجام شود و وزارت ارشاد حمایت از آثار تألیفی را بیشتر کند. آن هم با تمرکز بر راهکارهایی همچون خرید کتابهای ناشران فعال در حوزه تألیف و اعطای آنها به کتابخانهها. دوم این که عرق ملی باید تقویت شود. تمام انتظار ما نباید از نویسندهها یا متولیان کشور باشد؛ مردم هم باید کمک کنند تا عرصه کتاب کودک و نوجوان تقویت شود. سوم این که من نویسنده هم باید تلاش بیشتری کنم تا پرجاذبهتر بنویسم. قبل از انقلاب بیشتر از 90 درصد کتابها ترجمه بود. آثار تألیفی بسیار انگشت شمار بودند. شاعر یا نویسندهای که تخصصی برای کودکان و نوجوانان کار کند، نداشتیم. شاملو، سیاوش کسرایی و دیگران هر کدام چیزی در این عرصه مینوشتند. هنرمندان صاحب نامی هم بودند و کارشان میگرفت. در روزگار معاصر شما حداقل 400 اهل قلم دارید که بطور تخصصی برای کودکان و نوجوانان مینویسند. قبل از انقلاب که سیاست مملکت به رسمیت شناختن و بزرگشماری غرب و نفی داراییهای خودی بود و آثار قابل توجهی نداشتیم ولی امروزه اینگونه نیست. حتی مردم هم معتقدند که ایرانیان داشتههای بسیاری دارند. باید این حس تقویت شود. با وجود این وضعیت کتابهای ما در این گروه سنی خیلی بهتر از کشورهای منطقه و همسایگانمان است. با ترکیه تفاوت اندکی داریم که امیدوارم بزودی با آن هم برابری کنیم. در کشورهای آسیایی از چین، ژاپن و هند هم که بگذریم باز اوضاع ما بهتر است. ظرفیتهای بسیاری برای پیشروی داریم. باید خودمان را قدری بیشتر باور کنیم تا به جایگاه واقعیمان برسیم.
* مریم شهبازی